دزفول ؛ آبشاری در مخمل سبز طبیعت + تصاویر (آبشار دژ ممدلی خان)
( گزارشی از سفر به آبشار دژ ممدعلی خان )
روستاهای شمال شهرستان دزفول و مناطق پیرامون آنها با طبیعی سرسبز و زیبا گردشگاه های مورد علاقه ی دوستداران طبیعت به شمار می آیند .
گروه های کوهنوردی و دوستداران طبیعت از اواخر پاییز تا اواسط بهار مناطق سردشت ، شهیون ، آبشار شوی ، آبشار دژ ممدعلی خان ، روستای پامنار ، روستای لیوس ، دره توبیرون ، کوه هفت تنان و… را برای بهره مندی از طبیعت و هوایی پاک انتخاب می کنند .
هر چند که بخش عمده ای از مسیر این روستاها ، ماشین رو است ولی برای دستیابی به بعضی از این مناطق قسمتی از مسافت ماشین رو و قسمتی از آن به صورت پیاده روی است از این رو بازدید از مناطق مذکور ، بدون راهنمایی گروه های کوهنوردی و اشخاص راه بلد امکان پذیر نیست .
دژ ممدعلی خان ( محمد علی خان ) در مسیر جاده سردشت و ۶۵ کیلومتری شمال دزفول ، به موازات کوه هفت تنان بعد از روستای ابوالحسن واقع شده است . تاریخچه ی نام این دژ به مبارزه ی سرداری به نام محمد علی خان با رضا شاه برمی گردد که روزگاری در این دژ پنهان شده بود تا گرفتار سربازان رضا شاه نشود هر چند که بعدها با طرح نقشه ای به پایتخت دعوت و همانجا کشته شد امّا از آن زمان نام محمد علی خان بر این دژ مانده است .
آبشارپشت دژ و فضای سرسبز پیرامون آن ، از مناطق گردشگری است که رفتن به آنجا با همراهی گروه های کوهنوردی امکان پذیر است .گروه کوهنوردی شاداب به منظور گلگشت خانوادگی به دژ و آبشار برنامه ریزی کرده بودند و از ما نیز دعوت کردند این پیشنهاد را در آغاز سال ۹۴ به فال نیک گرفتیم .
گروه شاداب از گروه های فعّال کوهنوردی است که از سال ۸۹ فعّالیّت رسمی خود را با سرپرستی سعید خادم نقاش ، آغاز کرده است و علاوه بر برنامه های درون استانی ، در معرفی جاذبه های گردشگری و راهنمایی گروه های کوهنوردی استان های دیگر نیز فعّالیّت هایی داشته اند . این گروه در امور مربوط به پاکسازی محیط زیست نیز مشارکت دارند .
سه چهار نفری که تصمیم به همراهی با گروه را داشتیم ، تا کنون فقط نام دژ ممد علی خان را شنیده بودیم و در باره ی مسیر اطّلاعی نداشتیم پس توصیه ی حافظ شیرین سخن « قطـع ایـن مرحله بی همرهی خضر مکـن …» را به کار گرفتیم و با گروه شاداب همراه شدیم .
براساس قرار قبلی صبح جمعه بیست و یک فروردین در ایستگاهی که مدیر برنامه تعیین کرده بود ، حاضر شدیم .
تعدادی از همسفران در این ایستگاه بودند . در این جمع خانوادگی ، دانشجو ، مادر و فرزند ، نوجوان و حتی کودک هم به چشم می خورد . کوچکترین عضو این گروه ، کودک دو ساله ای بود که از دیدن افراد به وجد آمده بود . ابتدا گمان کردیم این کودک که از شش صبح بیدار شده است ، بد خلق و خواب آلود باشد امّا با توضیحات مادرش و جَست و خیزهای کودک مطمئن شدیم به تنها چیزی که علاقه ندارد ، خواب است . این پسرک دوست داشتنی نه تنها خواب آلود نبود بلکه نوجوانان ده دوازده ساله را هم به بازی دعوت می کرد .
من و دوستانم در این جمع ، تازه وارد بودیم ولی با صمیمیتی که در رفتار دیگران می دیدیم ، احساس آرامش داشتیم .
با رسیدن وسیله نقلیه ، حرکت گروهی ما آغاز شد . جمعی دیگر از همسفران در کنار پارک خانواده منتظر بودند که آن جا به ما پیوستند . دو مینی بوس با ۳۶ نفر به سمت جاده سردشت حرکت کردیم . ابتدای مسیر نشانی از سرسبزی دیده نمی شد و اطراف جاده خشک بود به تدریج جاده باریک و پر پیچ و خم می گشت . مانند مسیر های کوهستانی از بالا ، انحنای جاده دیده می شد . حتی پیچ و خم های جاده هم کودک خردسال را خواب نکرد . جنب و جوش او حالا بیشتر شده بود و با موزیکی که از رادیو پخش می شد ، دست می زد و از بقیه می خواست که او را همراهی کنند .
کم کم خشکی کنار جاده به پایان می رسید . درختانی با شاخه های چوب مانند که بر پرتگاه ها روییده بود ، توجه ما جلب کرد . سرپرست گروه آنها را درختان بادام معرفی کرد که شاخه های چوب مانند آنها در تهیه آبکش های حصیری به کار می رود . جاده کم عرض و فراز و فرود ها بیشتر می شد . دشت های سبز و درختان خودروی بادام و بنه ( بَنَک ) رسیدن به سرزمینی بهاری را خبر می داد .
نگاه ها را بر اطراف جاده دوختیم . طبیعت تمام زیبایی خود را به نمایش گذاشته بود . با ابرهایی که گاه بر آسمان ظاهر می شدند ، شدت تابش خورشید کم می شد و باعث خنکی هوا می گشت .
از جاده سردشت بعد از گذشتن از روستای بوالحسن ( ابوالحسن ) در مکانی پیاده شدیم که بر اساس گفته سرپرست گروه ، اهالی روستا این منطقه را « پَرَه مَلیچ » می نامند . در گویش روستاییان « مَلیچ » به معنای گنجشک و « پره » به معنای بال و پر می باشد . این اصطلاح به معنی بال گنجشک است و علت این نامگذاری ، شکل ظاهری دو تپه ای بود که در کنار هم مانند بال گنجشک به نظر می آمدند . از این منطقه پیاده روی ما آغاز شد . خود را برای یک ساعت پیاده روی آماده کردیم .
ابتدای راه هموار بود و گاه کمی سراشیبی ظاهر می شد هر چه جلوتر می رفتیم ، چشم اندازهای زیباتری پیدا می شد . درختان خود رو و چمنزارهای سبز طبیعی با گل های بابونه ، مناظر دل انگیزی ایجاد کرده بودند . هر چند آفتاب می درخشید امّا خنکی هوا به خوبی احساس می شد . از دشت سر سبز چند عکس گرفتم سپس به دنبال صف به راه افتادم می دانستم که حرکت با جمع از اصول چنین سفرهایی است .
در طول مسیر ، سرپرست گروه در مورد درختان خود روی منطقه توضیحاتی می داد . درخت « مورد » با برگ های ظریف و خوشیو در آن ناحیه فراوان بود . برگ های آن را در دست مالیدیم و بوی مطبوع و ملایم آن را احساس می کردیم . روغن این گیاه به دلیل بوی خوش و خواص ضد باکتری و رفع بوی عرق بدن ، در گذشته به نام « مورد روغن » برای نرمی و خوشبویی بدن نوزادان مورد استفاده قرار می گرفت .
درختان انجیر ، بُنه و بلوط که جای جای دشت روییده بودند ، علاوه بر چشم اندازی زیبا ، خنکای سایه آنها نیز آرامش بخش بود . همگی کوله ها بر پشت ، به دنبال سرپرست و در یک مسیر حرکت می کردیم . این گروه کوهنوردی ، به امکاناتی چون دوربین ، عصای کوهنوردی ، امکانات ارتباطی ، کمک های اولیه و آموزش های هلال احمر مجهز بودند . افرادی که در گروه مسؤلیتی داشتند ، بعد از هر توقفی با شمارش اعضا و مستقر شدن در جلو و انتهای صف ، سایر اعضا را هدایت می کردند . همیاری آنها با افراد تازه وارد هنگام عبور از گذرگاه های سخت ، از تعهّد و مسولیّت پذیری آنها حکایت می کرد . یکی از بانوان عضو گروه کوهنوردی نیز در گذر از محل های تنگ و دشوار ، خانم ها را همراهی می کرد . من هنگام رسیدن به هر گذرگاه دشوار تصمیم می گرفتم جلو نروم و همان جا توقف کنم اما با دیدن نوجوانانی که به راحتی می گذشتند و با یاری همنوردان ، گذرگاه ها را طی کردم و سرانجام به اتفاق گروه به زیر آبشاری رسیدیم که از دیواره ی پشت دژ ممدعلی خان جاری بود . زمینها و تپه هایی سبز و پوشیده از درخت ، آبشاری که از بالا سرازیر می شد و فضای پیرامون آن که یکدست سبز بود و دیواره ی پشت دژ ، در مجموع مناظر زیبا و چشم نوازی بودند که به بیننده آرامش می بخشید . در یک قسمت از زیر آبشار درختانی به طور متراکم روییده بود که سرپرست گروه ، آن درختان انبوه را به جنگلی تشبیه کرد که عبور از آنها به سختی امکان پذیرست وی در مورد پوشش گیاهی و حتی جانوری آن منطقه نیز توضیحاتی ارائه کرد .
ناهار را به صورت گروه های چند نفری صرف کردیم . بعد از ناهار عده ای که توانایی راهنوردی و کوه پیمایی را داشتند ، به سمت کوه و آبشار رفتند . عده ای هم به گشت و گذار اطراف بسنده کردند و عکس و فیلم تهیه کردند . عده ای هم به گفتگو نشستند . آن کودک داستان ما هنوز بیدار و مشغول جست و خیز بود علاوه بر اعضای خانواده اش ، سایر اعضای گروه هم مراقب او بودند . اگر چه خواب در چشمهایش بود اما در برابر آن مقاومت می کرد .
طبیعتی که در برابر ما بود ، سبزی ، طراوت و زیبایی را به نمایش گذاشته بود . آبشاری که نغمه اش ساز زندگی بود مناطق اطراف را سبزپوش کرده بود ، درختانی که بی چشمداشت دست نوازشگر باغبانی اینچنین بر پای ایستاده اند و سبزه زارانی که با آبشار الفتی دیرینه دارند ، سبزی و خرمی خود را مدیون ترنم دل انگیز این آبشارند .
با دیدن این همه زیبایی افسوس خوردیم که چرا تا کنون از این طبیعت زیبای شهرمان بهره ای نبرده ایم .
در چمن هر ورقی دفتر حالی دگرست
حیف باشد که زِ کار همه غافل باشی
آسمان هم از این همه زیبایی به وجد آمد و دست نوازشگر باران سخاوت خود را بر زمین و کوه و دشت بخشید . سفره پر مهر طبیعت میزبان باران شد . سرود باران که نغمه زندگی است ، برای دقایقی طنین انداز شد و بر دل و جانمان نشست . بوی نم و خاک با عطر گیاهان آمیخته شد و هوایی لطیف و دل انگیز را به ارمغان آورد .
این منطقه زیستگاه « سمندر امپراطور » هم می باشد این جانور ، گونه ی نادری است که از طرف سازمان های محیط زیست حفاظت می شود . سرپرست گروه از نزدیکی همان محل یک سمندر را با احترام و تشریفات ویژه در کف دستانش آورد تا به ما نشان دهد و پس از تعریف و تمجید فراوان از سمندر ، آن را با کمال احترام به زیستگاهش باز گرداند . سمندر عزیز – که در این سالها برایش سمینارها و سخنرانی ها برپا می شود و مقاله ها در وصفش نوشته اند – بدنی خالدار و ظریف داشت و خیلی آرام به نظر می رسید البته ما خانم ها هم با دیدنش خیلی خودمان را کنترل کردیم که جلوی دیگران جیغ نکشیدیم .
کم کم زمان بازگشتن فرا رسید . وسایل را جمع کردیم زباله ها را هم ، یک جا کردیم و همراه دیگر وسایل با خود آوردیم . کوله ها را بستیم و بر دوش نهادیم . اکنون راهی را که آمده بودیم باید برمی گشتیم .همچنان به صف و با جمع حرکت کردیم . راستی کودک دو ساله کوهنورد هنوز بیدار بود .
هنگام بازگشت ، تابش آفتاب کمتر و هوا خنک تر از صبح بود . بزغاله و گوسفندانی در مسیر می دیدیم که در مناطق اطراف می چریدند . در بخشی از مسیر درختان مورد و بلوط و بُنه بر سر راه می دیدیم . در یک نقطه تراکم درختان به گونه ای بود که راه عبور به صورت یک نفری و خمیده امکان پذیر بود . در کنار همین منطقه ، نهر آبی که از آبشار جاری می شد ، عبور می کرد آبی زلال و خنک که کنارش نشستیم و دست و صورتی شستیم. خوشبختانه در این مناطق دور از دسترس ، خبری از زباله نبود . به تدریج سختی راه را پشت سر گذاشتیم . در این هنگام صحنه ی جالبی توجهم را جلب کرد . آن کودک شیرین و دوست داشتنی حالا در آغوش یکی از بستگانش خوابیده بود !! بالاخره خواب توانست به چشمان او راه یابد . به دشت مسطحی رسیدیم که صبح نقطه ی شروع حرکت بود . دوباره « پَرَه مَلیچ » را نظاره گر بودیم . این منقطه مجاور روستای بوالحسن بود و در آن جا چوپانان گله های گوسفندان را می چراندند .
به نزدیک ماشین ها رسیدیم . دقایقی نشستیم ؛ کوله ها را بر زمین گذاشتیم و تغذیه ای خوردیم سپس به جمع آوری زباله های اطرف مشغول شدیم کیسه ها را پر از زباله کردیم و در ماشین گذاشتیم . کمترین قدرشناسی از نعمت های طبیعت ، پاکیزه نگه داشتن آن است .تمام طبیعت برای بهره مندی انسان هاست اما متاسفانه خودِ انسان ها بیشرین آسیب را به طبیعت می رسانند .
در پایان از سرپرست گروه و همراهانش ، تشکّر کردیم و به امید دیداری دوباره از آنها جدا شدیم .
در این چند ساعتی که به طور جمعی حرکت می کردیم ، تعهّد ، همیاری و نظم را در جمع به خوبی تجربه کردیم .
درکوهنوردی قوانین برای آرامش گروه تعیین می شود . در کوه سبقت گرفتن از دیگران ، دوری از جمع و خودخواهی محو می گردد . کوهنوردی تنها ورزشی مفرّح نیست در این سفر مقاومت ، همدلی و درس اخلاق را هم فرا می گیریم . در کوه داشته هایمان را با سایر اعضا تقسیم می کنیم ؛ به تازه واردان در مسیر کمک می کنیم ؛ قصد شکست دیگری و اثبات برتری خود را نداریم و همپای دیگران گام برمی داریم .
برنامه طبیعت گردی ما با گروه شاداب به پایان رسید . نشاط ، آرامش و اطّلاعات گردشگری که از سرپرست گروه آموختیم ، ره آورد این سفر بود . در این سفر از سفره ی پر مِهر طبیعت و از راهنوردان متعهّد درس ها آموختیم . شکیبایی ، مسؤلیّت پذیری و همدلی بهترین درسهایی بود که از این سفر حاصل گردید .
منبع روناش* گزارش و عکس : فاطمه سادات اشرفی زاده